پنجشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۲

سقوط سردار قادسيه و پيامدهاي آن (بخش۱) عراق با فتح بغداد به دست لشگريان آمريکا و متحدانش، مردم ستم ديده ي عراق دوران ۳۵ ساله ديکتاتوري صدام را پشت سر گذاشتند و با سرنگون کردن تنديس هاي غول پيکر کسي که حکومت اش را بر پايه هاي زور و وحشت بنا کرده بود، در خيابان ها به دست افشاني و پايکوبي پرداختند و اين روز خجسته را جشن گرفتند. کشوري که روزي بزرگ ترين قدرت نظامي منطقه به شمار مي آمد و استخبارات (دستگاه امنيتي)‌ مخوف اش امان همه ي شهروندان و اهالي آن ديار را بريده بود، در برابر هجوم نيروهاي نظامي آمريکا، در مدت کوتاهي به زانو درآمد و گارد رياست جمهوري و فداييان صدام که داعيه قدرقدرتي و شکست ناپذيري داشتند مقاومت را رها کرده، شبح وار ناپديد شدند. صدام حسين جاه طلب و تشنه ي قدرتي که به هر حيله متوسل مي شد تا پايه هاي حکومت فردمدار و خودکامه ي خود را استوارتر و ترسناک تر کند و رجزخواني ها و قدرت نمايي هايش گوش فلک را کر مي کرد، پس از ماه ها چالش ديپلماتيک و تنها سه هفته نبرد، ميدان مبارزه را خالي کرد و راه فرار را در پيش گرفت. او که زماني به نام سوسياليسم، ناسيوناليسم و لاييسيته وارد گود سياست شده و جاده ي قدرت را پيموده بود، در آخر کار به اسلام و قرآن و بنيادهاي دين پناه آورد تا مردم عراق و اعراب را به نام جهاد با کفار به صحنه ي جنگ و خون ريزي بکشاند. حکومت او يک استبداد فردي، قومي و نژادي بود. نگاره ها و تنديس هاي بسيار بزرگي که شهر و روستا، جاده ها، کارخانه ها، اداره هاي دولتي و همه ي اماکن عمومي عراق را پوشانده بودند و امروزه با خشم مردمي که ار بند رها شده اند پاره يا به زير کشيده مي شوند، از کيش شخصيت اين فرد خود بزرگ بين و جاه طلبي هايش حکايت مي کنند. او براي خانواده و اقوام خود، شهر خود تکريت، حزب خود– حزب رستاخيز (يا بعث)- و نژاد خود (عرب) برتري ويژه اي قائل بود و تقسيم شهروندان به درجه يک و دو و سياست تبعبض بين خودي و غير خودي در داخل مرزهايش به شدت دنبال مي شد. به دستور او صدها هزار نفر به قتل رسيده اند. کسي که خود را صلاح الدين عصر به حساب مي آورد و مي خواست جنگ هاي صليبي عليه يهود و مسيحي به راه بياندازد فراموش کرده بود که صلاح الدين ايوبي کرد تبار بوده نه عرب. جنايت صدام عليه کردها به حلبچه و کشتار ۵۰۰۰ نفر زن و مرد و کودک بي گناه با بمب هاي شيميايي خلاصه نمي شود. او ۱۰۰۰۰۰ کرد عراقي را سر به نيست، صدها روستاي کردنشين را ويران و قومي را آواره کوهستان ها کرده بود. جشن و سرور کردها پس از تصرف کرکوک گواراي وجودشان! او پس از سرکوب بي رحمانه شورش شيعيان عراق، در مناطق شيعه نشين سياست هاي تبعيض آميزي را در پيش گرفت که فقر و محروميت ميوه هاي آن بود. شادي مردم کربلا، پس از سقوط حکومت صدام، نشان مي دهد که ديکتاتور تا چه اندازه اي در ميان شيعيان عراق منفور بوده است. او جنگ افروز، دشمن صلح، بيگانه ستيز و نژاد پرست بود: خلقت يهود، ايراني و مگس را خطاي آفرينش مي دانست، غير عرب را به سان جهان گشايان و مهاجمان صدر اسلام از نژاد پست تلقي مي کرد و شايسته بندگي تازيان. آرزو داشت فيلم نامه ي فتح قادسيه به دست فرماندهان سپاه اسلام را تکرار کند و با غارت و چپاول ثروت هاي ملي و نابودي فرهنگ ايراني و تحميل نظامي حقارت بار و ننگين به سان آن چه تازيان بدوي، ۱۴ قرن پيش، بر اجدادمان روا داشتند، نامي از خود در تاريخ جنايتکاران عالم به يادگار بگذارد. اما سرنوشت يزدگرد نصيب اش شد و آوارگي و انتظار قتل به دست آسياباني، اين بار شايد از قوم عرب! صدام يک جنگ طولاني بر مردم ايران تحميل کرد که يک ميليون کشته و ۵۰۰ هزار زخمي و معلول و خسارات مالي هنگفت و جبران ناپذير نتيجه ي آن بود. کشور کوچک کويت را اشغال کرد و به سرزمين هاي دورتر عربي و غير عربي براي تصرف چشم دوخته بود. يک تنه مي خواست با بسياري از کشورهاي منطقه و جهان بجنگد و برتري خود و کشورش و امت عربي را به جهان ثابت کند و به اين منظور زرادخانه اي عظيم از سلاح هاي متعارف و نامتعارف شيميايي و ميکروبي به هم زده بود. صدام حسين به تقليد از جمال عبدالناصر، پايه گذار و پرچم دار ملي گرايي نوين عرب، خليج فارس را خليج عربي مي ناميد و با تمام توان براي جدايي بخش هايي از سرزمين ايران تلاش مي کرد. جنبش هاي دست نشانده پان عربيستي در ايران به راه انداخت تا «الاحواز» يا خوزستان را از ايران جدا کند. از زماني که صدام بر اريکه قدرت تکيه زده تا کنون فرستنده هاي راديويي عراق در خدمت هدف هاي شوم شوينيستي او گلو پاره مي کنند و در اين راه از پشتيباني ماموران و جاسوسان و خود باخته گان ايراني (عرب و غير عرب) و غير ايراني هم بي بهره نبوده اند. با نگاهي سطحي به تارنماي www.al-ahwaz.com به گوشه اي از تلاش هاي موذيانه و توسعه طلبانه ي آن حکومت پي خواهيم برد. اما با يورش نيروهاي آمريکايي و متحدان آن، حکومت خودکامه صدام حسين که خطري مسلم براي صلح و آرامش منطقه و جهان به شمار مي رفت و دشمن مردم سالاري و آزادي در عراق و کشورهاي همسايه تلقي مي شد، فروريخت و در سرتاسر جهان دل همه ي آزادي خواهان راستين را شاد کرد. صدام به اطرافيان خود هم اعتماد نداشت و در فضاي ارعاب و سرکوبي که ايجاد کرده بود جايي براي اعتراض و انتقاد باقي نمي گذاشت. اعتراض ها و جنبش هاي قومي، ديني، ملي با خون و خشونت پاسخ داده مي شدند. تطميع مزدوران و فريب خوش باوران کار تحکيم قدرت صدام را تمام کرد و ۳۵ سال يدين منوال گذشت. همان کشورهايي که سال هاي سال، در ازاي نفت عراق، به صدام پول و اسلحه و مواد شيميايي تحويل مي دادند و از سقوط رژيمش جلوگيري مي کردند، در برابر بلند پروازي هاي او احساس خطر کردند. پس از جنايت هولناک ۱۱ سپتامبر، آمريکا- و تا اندازه اي ديگر کشورهاي غربي- متوجه شدند که پس از فروپاشي ابرقدرت شوروي، ابرقدرت جديدي در حال شکل گيري است و منافع آنها را تهديد مي کند: غول بي مرز و جهان وطن بنيادگرايي اسلامي. عواملي مانند بن لادن را خود آمريکا و سازمان سيا براي مبارزه با شوروي تربيت و تقويت کرده بود و طالبان در افغانستان با چنين رسالتي مردم آن سرزمين را به خاک سياه نشاندند. سال ها قبل، کمر بند سبز سنتو (و در آسياي دور سيتو) قرار بود مانع پيشروي شوروي به سوي جنوب باشد. اما بن لادن ها علاوه بر کمک هاي آمريکا (و انگليس که از زمان لارنس عربستان سابقه زيادي در حمايت از جنبش هاي عربي- اسلامي داشت و هنوز هم پايگاهي براي اين گونه حرکت ها محسوب مي شود) اصالت و ريشه هاي خود را در تاريخ عربي- اسلامي خويش جستجو مي کنند. با متلاشي شدن شوروي و از بين رفتن نياز آمريکا به اين جريانات، سردمداران بنيادگرايي اسلامي به همان اصل خود بازگشته، به جاي کمونيسم، پيکان خود را به سوي دنياي کفر غالب يعني غرب باز گردانده و آماج خود قرار دادند. صدام نيز ناسيوناليسم حزب بعث را غير مستقيم در خدمت همين جريان بنيادگرا قرار داد و براي اعتلاي امت عربي-اسلامي گفتمان عظمت طلبانه ي ديني-قومي را برگزيد و به جهاد عليه يهود و غرب فراخوان داد و اين البته خوشايند آمريکا نبود. آمريکا – اروپا – جنبش ضد جنگ انگيزه ي حضور آمريکا در عراق را نمي توانيم ناشي از ديدگاه هاي انسان دوستانه رهبران آن بدانيم. آقاي بوش نه به مردم سالاري اعتقاد دارد (شرايط احراز مقام رياست جمهوري اش شبهه برانگيز است)، نه به حقوق بشر (بي توجهي به حق مردم در تعيين سرنوشت خويش و انتخاب نظام دلخواه که شاهدش تعيين افراد آمريکايي براي اداره ي کشور عراق در بالاترين سطح آن است)، نه به صلح جهاني (تهديد کشورهاي مختلف به جنگ بدون صلاح ديد سازمان ملل) و نه جان و مال مردم برايش اهميت دارد (صدمات انساني و مالي در جنگ عراق) بلکه هدفش اعمال سلطه و اراده آمريکا بر کل جهان است. برتري جويي نسبت به رقباي اروپايي نيز از جمله اهداف راهبردي آمريکاست (دعواي آمريکا با کشورهاي اروپايي، درون سازمان ملل، يا بر سر تقسيم ثروت ها و ترسيم راه آينده عراق). کشورهاي اروپايي مانند فرانسه و آلمان نيز که از در مخالفت با آمريکا برآمده و جنبش ضد جنگ جهاني را چنين برجسته و مورد حمايت قرار مي دهند، چندان معصوم نيستند و هر يک منافع خود را دنبال مي کنند. جنگي که آمريکا به راه انداخته منافع اقتصادي آنها را به خطر مي اندازد و ضررهاي مالي بسياري به آنها وارد مي کند. امکان باز پرداخت بدهي هاي عراق از بين مي رود و منافع آتي آنها نيز هنگام بازسازي عراق پس از جنگ ناروشن است. برنده جنگ بدون شک سهم اصلي غنايم را براي خود محفوظ نگه خواهد داشت و کمتر فايده اي نصيب اروپاي غربي خواهد شد. از نظر موقعيت منطقه اي نيز آمريکا جاي پاي خود را محکم تر خواهد کرد و پاي اروپا سست تر خواهد شد. ذخاير نفت عراق تحت نظارت آمريکا قرار خواهد گرفت و اروپا نقشي در آن نخواهد داشت و مجبور خواهد شد از سياست هاي آمريکا در اين زمينه پيروي کند. به خاطر بياوريم که همين دولت هاي اروپايي (به ويژه آلمان و ايتاليا)‌ و نيز آمريکا در زمان جنگ ايران و عراق نه تنها جنبشي براي برقراري صلح به راه نيانداختند که با فروش سلاح هاي شيميايي به عراق و سلاح هاي متعارف به هر دو طرف درگير، تنور جنگ را ۸ سال تمام داغ نگه داشتند تا بر گور صدها هزار قرباني جنگ تف بياندازند و ثروت اندوزي کنند. عراق در حال حاضر ۴ ميليارد دلار به آلمان، ۸ ميليارد دلار به فرانسه و ۸/۵ ميليارد دلار به روسيه بدهکار است و اين بدهي ها بابت وام هايي است که عراق در سال هاي جنگ با ايران دريافت کرده بود، يعني هنگامي که از حمايت هم زمان اروپا و آمريکا برخوردار بود. پس، رويارويي جنگ طلبان آمريکا و صلح طلبان اروپا (هر دو به بهانه دموکراسي) تنها يک جنگ زرگري است و هرکدام تنها به نفع خود مي انديشد و بس. هيچ کدام دغدغه مردسالاري، حقوق بشر يا کشته شدن مردم بي گناه را ندارند و اين شعار ها تنها بهانه اي براي توجيه دفاع از جنگ زير شعار احياي دموکراسي يا مقابله با آمريکا در پوشش دفاع از صلح است. البته جنبش جهاني ضد جنگ- با وجود سو استفاده اي که طرفداران صدام حسين، ناسيوناليست هاي عرب و بنيادگرايان اسلامي از آن مي کنند و ابعاد بي سابقه اي که در تبليغات بعضي از کشورهاي غربي پيدا کرده است که به آن دامن مي زنند- در وجه غالب خود جرياني است مترقي که با انگيزه هاي پاک و بشر دوستانه صورت مي گيرد. مقابله با برتري طلبي و سياست هاي امپرياليسم آمريکا در گوشه و کنار جهان يک ضرورت بين المللي براي تمام ملت ها است. تجاوز به خاک کشورهاي ديگر و کشتن مردم بي گناه و غير نظامي نيز محکوم و غير قابل دفاع است. ميان ديدگاه مردماني که در ايران و عراق با سرکوب داخلي رودررو هستند و به طور روزانه طعم استبداد و تبعيض را مي چشند و براي پايان گرفتن اين اوضاع لحظه شماري مي کنند و نگاه صلح طلباني که از بيرون تنها تماشاگر ورود ارتش هاي بيگانه به خاک يک کشور بوده، آن را به درستي به عنوان اقدامي نامشروع و ناپذيرفتني محکوم مي کنند، به طور طبيعي تفاوت هايي است و ناظر بيروني متاسفانه بخشي از واقعيت را نمي تواند به درستي درک کند. علاوه بر آن، اين واقعيت را هم نبايد از نظر دور داشت که با بقاي رژيم صدام، صدمات به مراتب بيشتري بر ملت هاي خاورميانه وارد مي شد و تکرار تجاوزگريهاي او در اين منطقه آسيب هاي جاني و خسارت هاي مالي خيلي بيشتري از آن چه در اين جنگ وارد شده بر جاي مي گذاشت. بررسي دوران ۳۵ ساله حکومت او به ما اجازه مي دهد با قاطعيت چنين ادعايي را بکنيم و به جاي چند هزار کشته و زخمي و آواره ي کنوني، انتظار پيدايي ده ها و صدها هزار جنازه و معلول و آواره در عمليات تجاوزگرانه آتي صدام حسين را داشته باشيم. در واقع با دفع افسد به فاسد در زمينه انساني روبرو هستيم و حق نداريم با نمايش ابزاري کودکان آسيب ديده و مادران عزادار که به حق شايسته دلسوزي هستند بهانه اي به حاميان صدام و شوينييست هاي عرب و بنيادگرايان جنايت کاري که خود در بي رحمي و قساوت دست کمي از مهاجمان آمريکايي ندارند بدهيم. بلند کردن تصاوير صدام در تظاهرات ضد جنگ اروپا يا شعار به نفع صدام در اهواز نشان مي دهند که چگونه زمينه اين قبيل سوء استفاده ها فراهم است. تجربه ي افغانستان از اين نظر بسيار گويا است. آمريکا در شرايطي که شباهت زيادي با وضعيت کنوني عراق دارد، شهرها و روستاهاي افغانستان را بمباران کرد و حکومتي ائتلافي از نيروهاي اتحاد شمال و افراد وفادار به خود را حاکم کرد. با وجود همه ي عيب هايي که مي توان در مورد نظام حاکم بر افغانستان برشمرد، انصافاً بايد اعتراف کرد که وضعيت کنوني اين کشور، در مقام مقايسه و از نظر انسان دوستانه، بهتر از زمان حاکميت طالبان و ولايت ملا محمد عمر و بن لادن شده است. جنگ داخلي تقريبا متوقف شده و صلح برقرار است و جز در موارد اندکي که ته مانده آدم کشان بنيادگرا دست به جنايت مي زنند، تلفات انساني اندک هستند. اگر حمله آمريکا و تغيير رژيم در اين کشور صورت نمي گرفت به اطمينان مي توان گفت که ميزان خسارت هاي جاني و مالي ده ها بار بيشتر از آني مي شد که در طول ۳ ماه جنگ بر اين کشور و ملت وارد شده است. و باز تکرار مي کنم که آمريکا اين «خدمت» را نه به قصد دلسوزي و براي صدور دموکراسي که تنها براي حفظ و گسترش منافع مالي و اسراتژيک خود و برتري طلبي جهاني اش انجام داده است و بس که شرح آن فرصت ديگري را طلب مي کند. نکته: غارت و چپاو ل اموال عمومي در شهرهايي که به تصرف نيروهاي آمريکايي درآمده اند، از ميز و صندلي اداره هاي دولتي گرفته تا وسايل پزشکي بيمارستان ها و مواد خوراکي فروشگاه ها، توسط بخشي از مردم، و هرج و مرجي که در برابر چشم ارتش ائتلافي و نگاه هاي ناظر دوربين هاي شبکه ها و رسانه هاي بين المللي صورت مي گيرد، اين انديشه را به مردم سراسر جهان القا مي کند که مردم عراق شايستگي حفظ امنيت خود را ندارند و يک قدرت نجات بخش خارجي بايد رسالت برقراري امنيت کشور و در پي آن بازسازي اقتصاد و نهادهاي سياسي و اقتصادي کشور را به دست بگيرد! {در ادامه ي اين بحث (در بخش ۲) به مناسبات جنگ عراق و سياست دولت ايران خواهيم پرداخت} پايان نگارش بخش ۱ : شنبه ۲۲ فروردين ۱۳۸۲ (بخش ۲) مباد آن روزي که وادار شويم، در گيرودار استبداد داخلي و استعمار خارجي، جانب يکي از آن دو را بگيريم! مي گويند در جهنم عقربي هست که از آن به مار پناه مي برند. نيش صدام چنان زهر آگين و عميق بود که مردم عراق حقارت حضور قواي خارجي در وطن خود را به بقاي استبداد ترجيح دادند و گل به سوي سربازان آمريکايي پرتاب کردند. البته، حال که نظام ديکتاتوري صدام حسين متلاشي شده است، مردم اين کشور، علاوه بر تلاش در جهت استقرار و تحکيم پايه هاي مردم سالاري، براي کسب استقلال سياسي و لغو قيموميت آمريکا مبارزه خواهند کرد: حتا آن گروه از عراقياني که دولت آمريکا براي اداره دولت بعدي تعيين نموده، مخالفت خود را با سرپرستي مستقيم مقامات آمريکايي اعلام کرده‌اند و به صلاح آمريکا است که از دخالت مستقيم و گماشتن افراد آمريکايي در مقامات بالاي دولتي بپرهيزد. هنوز وضعيت عراق تثبيت نشده است، سرنوشت آن در پرده ابهام قرار دارد و نوع حکومت بعدي مشخص نيست. پيامدهاي حضور نظامي آمريکا و اثرات واژگوني رژيم خودکامه ي صدام، با توجه به سياست هاي آينده ي آمريکاييان، به تدريج روشن تر خواهد شد. اينک ببينيم که ما ايرانيان، از رويدادهاي هفته هاي اخير و عواقب اين جنگ، چه آموزش هايي مي توانيم براي کشور خودمان بگيريم؟ ايران مي گفتند جنگ عراق ماه ها طول خواهد کشيد، وضعيت ويتنام تکرار خواهد شد، آمريکايي ها در باتلاق جنگ فرو خواهند رفت و از فداييان صدام شکست سهمگيني خواهند خورد. تا مدت ها پس از سقوط بغداد و با وجود اين که سرنوشت جنگ کاملاً مشخص شده بود، سيماي جمهوري اسلامي از مقاومت «مبارزان» عراقي (منظور هواداران صدام است) در برابر متجاوران آمريکايي سخن مي گفت. نتيجه ي اين همه لاف و ادعا که نسخه ي بدلي بود از رجزخواني هاي الصحاف، وزير اطلاع رساني و سخن‌گوي صدام، چه شد؟ طبق معمول، مقامات مملکت ما، بر خلاف ادعاي بي‌طرفي شان، با برگ بازنده وارد بازي شدند و مهره‌اي ورشکسته چون صدام را براي شرط بندي انتخاب کردند. برخلاف انتظارشان، ديکتاتور عراق که امروز به زبوني و خيانت متهم مي شود، به جاي مقاومت، راه گريز را در پيش گرفت و عطاي مُلک را به بقاي جان خود بخشيد. جام زهري را که در انتظارش بود پيشاپيش نوشيد. اي کاش آن را رودتر و پيش از يورش نيروهاي آمريکايي نوشيده بود و از اين همه تلفات انساني و مالي جلوگيري مي کرد. اگر چنين مي کرد ، خفت حضور نيروهاي نظامي خارجي را نيز مردم عراق متحمل نمي شدند. سقوط رژيم صدام حسين که از ديد متوليان اصلي حکومت ابران غير منتظره بود، واکنش هاي متفاوتي از جانب مقامات راست و چپ برانگيخت: از مقام رهبري در نماز جمعه گرفته تا صحبت هاي منسوب به رئيس جمهور در باره ي لزوم مذاکره با آمريکا که بعداً تکذيب شد، و اظهارات آقاي رفسنجاني که واکنش تند حسين شريعت مداري را به دنبال داشت. وجه بارز بيانات اين مقامات و مضمون اصلي شايعات راست و دروغي که پيرامون اظهارات شان شنيده مي شود بر اين امر گواهي مي کند که آنان دارند، ظاهراً، ضرورت پايين آمدن از خر شيطان و اتخاذ نرمش (اگر نگوييم سازش) با «شيطان بزرگ» را به طرز دردناکي لمس مي کنند. ملايم تر شدن لحن رهبران جمهوري اسلامي نشان از تعقل بيشتر در برخورد با واقعياتي دارد که سير حوادث بر آنها تحميل کرده است. گويا، بيشتر آنها به اين نتيجه رسيده‌اند که پس از عراق نوبت ايران است (شايد هم دمشق ايستگاهي در بين راه باشد) و نبايد بهانه اي به دست آمريکا داد: «در خاورميانه ارتشي منظم‌تر از عراق نبود ولي در كمتر از يك ماه درو شد، لذا وحدت، انسجام داخلي و تقويت مردمسالاري از شرايط ضروري براي كشور است» (گفتاري منسوب به خاتمي). محسن ميردامادي، رئيس كميسيون امنيت ملي مجلس معتقد است: «آن زمان كه امام مي‌گفت آمريكا هيچ غلطي نمي‌تواند بكند وقتي بود كه نود و هشت درصد آراي مردم را داشت، لذا براي مقابله با آمريكا تنها راه، پر كردن صندوق‌هاي رأي است». از طرف ديگر رفسنجاني ادعا کرده است که نظام هميشه خواستار برقراري روابط با آمريکا بوده است. وي، در مصاحبه‌اي، مذاكره با آمريكا را به مصلحت دانسته و گفته است: «اگر طرح آن توسط مجلس تهيه و به‌عنوان مصلحت به مجمع ارجاع شود آن را بررسي مي‌كنيم.» وي پيشنهاد كرده طرح مذاكره با آمريكا به همه‌پرسي مردم گذاشته شود. جمعي از قدرت پرستان بر اين اعتقادند که بايستگي با تمام قوا و به هر قيمت که شده در برابر دشمن ايستادگي کرد و تسليم زور نشد... مگر آن که فشار خيلي پر زور باشد! اين سياستي است که صدام هميشه دنبال کرده است. او رجز مي‌خواند و وعده مي‌داد که پوزه ي آمريکا را به خاک خواهد ماليد، و حالا از اوج قدرت و خودنمايي به حضيض ذلت وخواري سقوط کرده و مفتضحانه از ميدان جنگ گريخته است. نمونه ديگر، برادرِ کوچکِ صدام، مسعود رجوي است که به همراه حواريون خود از عراق فرار کرده و هزاران مريد چشم بسته‌ي خود را، به امان خدا، زير بمب و موشک آمريکا رها ساخته است. «ارتش آزادي بخشي» که با تانک و توپ عراقي‌ها مجهز شده بود و قرار بود، با پشت گرمي رژيم نژاد پرست و ضد ايراني بعثي ها، ايران را از دست آخوندها خارج و به واليان مدرن اسلام پناه و مجاهد تسليم کند، در بلاتکليفي انتخاب بين صدام حسين و آمريکا، ناگهان از هم پاشيد و پوشالي بودنش را در برابر همگان به نمايش گذاشت. خوش باوران و پاک باختگاني که به دستور رهبران جاه‌طلب، با «نيات خير»، در کشتار کردها و شيعيان عراقي و مخالفان صدام حسين مشارکت داشته‌اند، اينک بايستي علاوه بر مقابله با هجوم نيروهاي آمريکا و فرستادگان مسلح جمهوري اسلامي، در برابر حملات تلافي جويانه کردهاي عراق و شيعيان انتقام جوي عرب آواره‌ي بيابان ها و کوهستان هاي سرزمين غريب شوند و با سرگرداني خود هزينه آزمندي هاي فروکش ناپذير رهبران شان را بپردازند. اميد است با حرکتي انسان دوستانه بتوانيم اين قربانيان گمراه را از اين ورطه‌ي هولناک نجات دهيم. و اکنون رئيس‌ مجمع‌ تشخيص‌ مصلحت‌ نظام‌ به اصل‌ "مصلحت‌ اقوا بر مصلحت‌ ضعيف‌" در اسلام‌ اشاره‌ مي کند و مي‌گويد: «امام‌ گفتند که‌ نماز و روزه‌ را مي‌توانيد به‌ خاطر مصالح‌ نظام‌ تعطيل‌ کنيد. با اين‌ شرايط، هر مشکلي‌ خارجي‌ که‌ از لحاظ اسلامي‌ داريم‌، اگر مصلحت‌ ما آنجا باشد، مي‌توانيم‌ حل‌ کنيم... يک‌ نظريه‌ اين‌ است‌ که‌ آمريکا براي‌ ما خطر است‌ و بايد از او فاصله‌ بگيريم‌. الان‌ دارد به‌ اين‌ نظريه‌ عمل‌ مي‌شود اين‌ نظريه‌ شرعي‌ نيست... ما با مبناي‌ اسلامي‌ مي‌توانيم‌ مصالح‌ خود را انتخاب‌ کنيم‌. اينکه‌ بياييم‌ کشورمان‌ را به‌ خطر بيندازيم‌ و خيال‌ کنيم‌ که‌ داريم‌ اسلامي‌ عمل‌ مي‌کنيم‌، اين‌ اسلامي‌ نيست‌.» از زمان انقلاب تا کنون فقط يک بار و آنهم تنها در آغاز اين دوران و در شرايطي خاص و کاملاً غير دموکراتيک که هيچ نيرويي، بجز جريان مذهبي تحت رهبري روحانيت، حق معرفي آلترناتيو ديگري را نداشت، جمهوري اسلامي به عنوان تنها بديل سلطنت به راي مردم گذاشته شد و استقرار يافت. و حالا پس از ربع قرن، بار ديگر صاحبان اصلي قدرت پيشنهاد رفراندوم را مي‌دهند. رفراندوم براي برقراري مناسبات با شيطان بزرگ، آمريکا، که نتيجه اش (يا طرح اش) را مجلس بايد تصويب کند، به تاييد رهبر برسد و آنچه مصلحت است را آقايان مجمع ابلاغ کنند آن هم با تاييد رهبري. اين همه اما و اگر گذاشتن و «هفت خان» تعين کردن براي چيست؟‌ اگر آقايان به اين نتيجه رسيده اند که آمريکا پس از ۲۴ سال شعارهاي توخالي شنيدن، حالا ديگر با سنبه ي پر زور به دروازه هاي کشور رسيده و عنقريب است که وارد مرزها شود تا معممين را از منبر قدرت به زير بکشد و به سرنوشتي چون سرنوشت حکمروايان افغانستان و عراق دچار کند، همان بهتر که خود به تنهايي جام زهر را نوش جان کنند و به آشتي با دشمن فرمان دهند و بي‌خود مردمي را که از شرکت در رفراندوم اول شان پشيمان اند و از سپردن عنان اصلاحات به دست سران دوم خردادي سرخورده و نااميد شده‌اند، در تصميم گيري هايشان شريک نکنند. آنها بايد خودشان به تنهايي بار مسئوليت سياست هاي غلطي را که تمام اين سال ها با سماجت تمام دنبال کرده‌اند بر دوش بکشند، همين طور مسئوليت شعارها، فحاشي‌ها، سفارت اشغال کردن ها و گروگان‌گيري ها، ترورهاي خارج از کشور و تحويل اسلحه و نفت به دولت ها و جنبش هاي تروريستي و همه ي اقدامات خويش را، و شجاعانه، اگر تا به حال دير نشده باشد، خواستار برقراري روابط ديپلماتيک و عادي با آمريکاي «جهان خوار» شوند. مردم در ضرورت برقراري روابط عادي (و به دور از سلطه) با آمريکا ترديدي ندارند، «آقايان» مشکل دارند. پاسخ آنهايي را که در نماز جمعه ها و راه پيمايي‌هاي پس از نماز و به مناسبت هاي مختلف، در خيابان ها «مشت محکمي بر دهان ابرقدرت آمريکا و استکبار جهاني» مي‌کوبيدند، پرچم اين کشور را آتش مي زدند و نفرين نثارش مي کردند، همان هايي بايد بدهند که مردم را به انجام اين قبيل کارها فرا مي خواندند، نه کس ديگري! آقايان! مردم از شما انتخابات آزاد خواسته اند. نمايندگان مورد اعتمادشان را يا به زندان انداخته يا با تازيانه ي نظارت استصوابي رد صلاحيت کرده ايد. دولت و مجلس دلسوز و پاسخگو خواسته اند. هر گونه اراده را از برگزيدگان آنها سلب و مصوبات شان را در مرداب شوراي تگهبان به گل نشانده ايد. رفراندوم خواسته اند، براي تعيين تکليف نظام ولايي و مقدرات خود، آنها را سر دوانده ايد. از تامين حداقل رفاه و عدالت عاجز بوده ايد، جلوگيري از فساد در توان تان نبوده، مردم سالاري هم که به زعم شما تحفه ي غرب و مکروه است. مجمع تشخيص مصلحت نظام و رهبر هم که هميشه حرف آخر را مي زنند. پس ديگر تاييد مردم را براي چه مي خواهيد؟ مردم (در اين مورد خاص) شما را قبول دارند! به شما اعتماد دارند! لطفاً بفرماييد و روابط با آمريکا را عادي کنيد، تا هم شما به سرنوشت صدام دچار نشويد و هم مردم ايران بيهوده خسارت هاي ناشي از جنگي را -که فرجام آن از پيش معلوم است- و تلفات انساني آن را متحمل نشوند. بي قانوني ها، غارت ها، نا امني ها، تاراج ثروت ها، نابودي ميراث و گنجينه فرهنگي ايران، درگيري هاي قومي، تجزيه طلبي، به آتش کشيده شدن چاه هاي نفت، بي آبي، بي برقي و قحطي، حضور نيروهاي نظامي بيگانه در کشور، حقارت و خفت در چشم جهانيان... پيامدهاي درگير شدن ايران در جنگ خواهد بود. اگر براي جان و مال و تاريخ و فرهنگ ايران و ايراني دل نمي سوزانيد، دست کم براي خودتان اين کار را بکنيد و جام زهر را تا به آخر سر بکشيد، به تنهايي و بدون رفراندوم! اطمينان داشته باشيد مردمي که در کشور خود احساس آزادي نمي کنند براي دفاع از نظام هم تلاش چندان موثري نخواهند کرد. به وضع عراق بنگريد و سقوط سردار قادسيه را ببينيد. به يورش تازيان در صدر اسلام بنگريد و از سقوط شاهنشاهي ساساني که با آن همه عظمت و شوکت به علت از دست دادن حمايت مردم در اثر بيدادگري، در برابر مشتي قبايل بيان گرد تاب مقاومت نياورد و عرصه ي تاخت و تاز و غارتگري شد، درس بگيريد. به بزرگي سرزمين، زياد بودن جمعيت، تسليحات و قدرت نظامي، و به‌ويژه تعصب و غيرت مردم در دفاع از جمهوري اسلامي و سران آن ننازيد که در طول تاريخ گذشته ايران و جهان، و همين امروز هم در کشورهاي مختلف، بارها ثابت شده که آن چه مي تواند جلوي جنگ و تجاوز خارجي را بگيرد نه صرفاً اقتدار و قدرت نمايي و انسجام ظاهري ناشي از ترس ملت ها بلکه در درجه اول ميزان محبوبيت و مقبوليت (و کلاً مشروعيت) نظامِ مورد تجاوز است. آيا از چنين مشروعيت مردمي برخورداريد؟ رفراندومي در تاييد يا رد جمهوري اسلامي بگذاريد «تا سيه روي شود هر که در او غش باشد!» البته رفراندومي واقعي و آزاد، نه به سبک صدام حسين، که پيش از آغاز جنگ برگزار شد و مي گفتند «صد در صد» مردم عراق به او راي داده اند، در حالي که همين مردم در برابر يورش آمريکايي ها کوچک ترين حرکتي در دفاع از او نکردند. پس، تنها راه نجات، در پيش گرفتن راه آشتي شرافت مندانه با آمريکا از جانب دولت و ميدان دادن به دموکراسي در داخل کشور است تا ايران از آن همه ي ايرانيان شود و از اين طريق مردم مملکت را از آن خود بدانند و در برابر تهديدهاي خارجي حساس و مسئوليت پذير و آماده ي جان فشاني شوند و اين ميسر نمي شود مگر با آزادي همه ي زندانيان سياسي، آزادي مطبوعات و بيان، آزادي هاي احتماعي، عدالت اجتماعي و اقتصادي، حذف نهادهاي غير انتخابي و مراجعه به افکار عمومي براي آن که مردم بتوانند نظام و نمايندگان واقعي خودشان را آزادانه انتخاب کنند. ريشه هاي انقلابي گري غرب ستيز ريشه‌ي گردن کلفتي ها و رجزخواني هاي ضد آمريکايي را مي توانيم در ۲۵ سال پيش جستجو کنيم. در اواخر دوران فرمانروايي رژيم شاه، زماني که آمريکايي ها در ايران حضور سياسي، اقتصادي، نظامي، فرهنگي و انساني فعال داشتند و به ميل خود براي کشورمان و رهبران آن تعيين تکليف مي کردند و همه ي ميهن دوستان براي قطع وابستگي سياسي کشور به اين ابرقدرت تلاش مي کردند. پس از انقلاب بهمن ۵۷، متاسفانه، جنبش استقلال خواهانه تحت تاثير عوامل گوناگوني به برخوردهاي افراطي کشيده شد. نيروهاي جنبش چپ ايران براي اثبات ضديت خود با آمريکا با يکديگر مسابقه گذاشته بودند. مجاهدين خلق و ساير جريان هاي مذهبي هم، پا به پاي آنها، در اين مسابقه شرکت مي کردند. بخشي از روحانيت که رهبري جنبش مردم را از آن خود کرده بود، از اين جريان ضد امپرياليستي به نفع خود بهره برداري کرد، در پيشاپيش اين حرکت قرار گرفت و ساير نيروها را براي رسيدن به مقاصدش به دنبال خود کشاند. در اين ميان حزب توده ماموريت ويژه‌اي داشت. گردانندگان اين حزب که هرگز (يا دست کم در ۴۰ سال گذشته) دغدغه ي استقلال ملي کشور را در سر نداشته اند، براي آن که سرنوشت اين آب و خاک را در اختيار برادر بزرگ تر خود اتحاد شوروي قرار دهند، در جهت دادن به شعار ها و قطع روابط با غرب نقش مهمي بازي کردند و از همراهي آگاهانه يا نا آگاهانه برخي از سازمان هاي چپ و مذهبي هم سود بردند. شعار «مرگ بر آمريکا» بر روي تمام ديوار هاي شهرها و روستاهاي ايران نقش بسته بود و سرود «آمريکا، آمريکا، ننگ به نيرنگ تو.../ دشمن اصلي ما، آمريکاست، آمريکاست !» ترجيع بندي بود که هر روز از صدا و سيما پخش مي شد. استقلال طلبي، به جاي تکيه بر سياستي خردمندانه و يک تحليل علمي عميق از مناسبات نادرست گذشته دولت ايران با دولت آمريکا و ساير دولت هاي غربي و اتخاذ روش هاي منطقي و صلح جويانه براي پايان دادن به اين وابستگي ها، بدون لطمه وارد کردن به اقتصاد کشور، به صورت شعارهاي توخالي و دهن پرکن نمود يافت. تجربه ي کشورهاي ديگر و ميهن خودمان، در اين ۲۴ سال گذشته، ثابت مي کند که استقلال سياسي واقعي با پرخاش و قطع رابطع سياسي و تهديد و اين گونه برخوردارها هرگز به دست نمي آيد، بلکه تنها با دنبال کردن يک سياست مدبرانه، بر مبناي مناسبات برابر، احترام متقابل، بستن قراردادهاي منصفانه، دوستي و همزيستي مي توان به اين مهم دست يافت. و البته آگاهي مردم از جزييات روابط في مابين و نظارت رسانه ها هم از جمله شرط هاي پيشبرد چنين سياستي است. پس از چندين بار تلاش ناموفق از طرف سازمان هاي چپ براي اشغال سفارت آمريکا، سرانجام اين مهم توسط «دانشجويان خط امام» به نتيجه رسيد و بلافاصله از حمايت شخص امام برخوردار شد. اشغال «لانه ي جاسوسي» و گروگان گيري پرسنل سفارت که نقض آشکار حقوق بين المللي به شمار مي آمد، ۴۴۴ روز به درازا کشيد. از همان آغاز نمي شد ارتباط اين نوع «مبارزه ضد امپرياليستي» را با عواقبي که بعداً پديد آورد پيش بيني کرد. پيامدهاي وخيمي که دستاوردهاي مثبت انقلاب را به باد فنا سپرد و کشور را براي مدتي طولاني دستخوش استبداد و جنگ و ويراني کرد. نخستين حاصل گروگان گيري حذف جناح موسوم به ليبرال داخل حکومت (دولت موقت مهندس بازرگان) بود که از سياست ادامه روابط دوستانه با غرب حمايت مي‌کرد و در عين حال مانعي در برابر قدرت طلبي هاي جناح تماميت خواه به شمار مي‌آمد. حزب توده که تلاش مي کرد جايي را که غرب در ايران خالي کرده بود با حضور شوروي پر کند، به همراه تعدادي از جريان هاي چپ که بازرگان را به سازشکاري متهم مي کردند، از يک سو، و روحانيت خواهان انحصار قدرت از سوي ديگر، با حمايت از گروگان گيري و رواج شعار «مرگ بر ليبرال»، دولت موقت را تضعيف کردند و از پا انداختند. گروگان گيري شرايط آغاز حمله عراق به ايران را نيز آماده کرد. دشمني آشکار دولت ايران با آمريکا، با غرب و کلاً با دنياي غير اسلامي، باعث انفراد نظام و تقويت جبهه ي عراق و جلب حمايت بين المللي براي رژيم صدام حسين شد. در نتيجه، هيچ کشوري تهاجم عراقي ها به ايران را محکوم و از دولت ايران در برابر تجاوز دفاع نکرد. حتا اروپايي ها و آمريکايي ها و بعضي از کشورهاي منطقه به جانب داري و تقويت رژيم عراق پرداختند. يکي از مهم ترين دلايل طولاني شدن جنگ و پايان خفت بار آن، ادامه اين سياست نادرست حکومت تا به آخر بود. برکناري آقاي بني صدر از رياست جمهوري نيز يکي از پيامدهاي گروگان گيري به شمار مي آيد. او که در آن دوران بخشي از حاکميت را نمايندگي مي کرد، با راي مردم به اين مقام دست يافته بود و صرف نظر از اشتباهاتش، از مشروعيت قانوني برخوردار بود. بني صدر، هم با نفوذ شوروي در ايران مخالف بود، هم سد راهي بود در مسير تماميت خواهي روحانيت و انحصار قدرت در دست آنان. او نيز، با يک اشاره ي رهبر و به برکت فضايي که پس از گروگان گيري ايجاد شده بود، از سر راه برداشته شد. پس از خلع بني صدر نوبت به قلع و قمع همه ي اپوزيسيون رسيد، از چپ مارکسيست گرفته تا مسلمانان معارض، از نيروهاي برانداز و مجاهدين گرفته تا روشنفکران ديگرانديش، دموکرات هاي منتقد و ليبرال ها، و همه ي اينها، در سايه ي مبارزه با مزدوران آمريکا. تيغ سرکوب، به پاس خوش خدمتي، دو سه سال ديرتر به سراغ حزب توده و متحدانش آمد، اما موج آمريکايي ستيزي سرانجام گريبان آنها را هم گرفت. خياط نيز در کوزه افتاد و قرباني سياستي شد که خود باني آن شده بود. اما آيا اين دشمني اعلام شده با آمريکا واقعاً هم به آمريکا صدمه زد؟ از قدرت نظامي، سياسي و اقتصادي اش چيزي کاسته شد؟ از اعتبار بين المللي آن يا نفوذش در سرتاسر جهان چطور؟ آيا گروگان گيري، اشغال سفارت خانه، قطع رابطه با آمريکا و در مقاطعي خصومت با ساير دولت هاي غربي براي ملت ايران سودي در بر داشت؟ ‌باعث شکوفايي اقتصاد ما شد؟ ارزش پول ما را زياد کرد؟ آبرو و اعتبار در سطح جهاني به ارمغان آورد؟ يا آن که به عکس باعث ويراني اقتصادي، انزواي سياسي، تشديد سرکوب داخلي و حمايت همه جانبه ساير کشورها از دشمن همسايه گرديد؟ در اين ۲۴ سال، آن معاملات بازرگاني و داد و ستدهايي که مي توانست در فضايي سالم و به دور از جنجال ميان دولت ها صورت بگيرد، در يک جو متشنج و عوام فريبانه که بيشتر هم مصرف داخلي داشت، پيوسته برقرار بود. در سال هاي تحريم اقتصادي، مبادلات کالاهاي مصرفي و حتا اسلحه قطع نمي شد و همي اجناس آمريکايي به دست مصرف کنندگان ايراني مي رسيد، اما به قيمت هاي سرسام آور که ناشي از وجود واسطه هاي وابسته به قدرت بود. آقايان! رابطه برقرار کنيد. يعني روابط پنهاني تان را آشکار کنيد. کسي با اين کار شما مخالفتي ندارد. به رفراندوم هم احتياج نيست. بگذاريد کالاهاي مورد نياز مردم، مستقيم و بدون واسطه، به دست شان برسد. بلکه از اين رهگذر بخشي از سود سرشار دلالان و واسطه ها نصيب مردم شود و آنها فشار کمتري را متحمل شوند. سهم شما، به ضمانت خودتان، محفوظ است. بگذاريد غرب و به ويژه آمريکا هيج بهانه اي براي دخالت نظامي و تجاوز نداشته باشند. نه تنها به نفع مردم که به نفع خودتان هم هست. گروگان گيري يک حرکت نسنجيده (شايد هم به قولي براي برخي ها سنجيده و کاملاً حساب شده) بود که ربطي به استقلال طلبي راستين نداشت .تعدادي از شرکت کنندگان در آن عمليات تا کنون هشيار شده، بر خبط تاريخي خود پي برده اند، اما متاسفانه هنوز هم برخي از کساني که در آن زمان در اين برنامه شرکت کرده بودند، مانند آقاي ميردامادي که نماينده مجلس است و سخنگوي کميسيون امنيت، هنوز از اين حادثه ي مشکوک و زيان بار به عنوان عملي افتخار آميز ياد مي‌کنند، گرچه خوشبختانه تکرار آن را در شرايط امروز جايز نمي شمرند. عده اي هم قصد تکرار تاريخ را دارند و به سفارت انگليس حمله مي برند، اما ديگر نه شرايط داخلي و نه شرايط خارجي به آنها اجازه ي عرض اندام نمي دهد: نه توازن ابرقدرت ها، نه حمايت توده هاي مردم، نه نيروي افسون‌گر امام امت، هيچ کدام برايشان باقي نمانده است. سياست «ساختمان- تخريب- ساختمان» شيوه ي موثري است که آمريکايي ها در مورد ايران به کار برده اند. قبل از انقلاب، سرمايه هاي بسياري در راه شکوفايي اقتصاد کشور به کار انداخته شد، اما به محض آن که کشور در شرايطي قرار گرفت که مي توانست به عنوان يک قطب سياسي و اقتصادي مطرح شود،‌ سياست تخريب به کار رفت که کنفرانس گوادولوپ و بعدها جنگ با عراق، تحريم اقتصادي و تهديدهاي کنوني جنگ وجوه مختلف آنند. حال که اقتصاد کشور به سطح نازلي سقوط کرده و رمقي براي آن نمانده، وقت آن است که با وارد کردن آخرين ضربه، فصل «سازندگي» فرا رسد. قدرت هاي غربي دارند براي اين مرحله زمينه چيني مي کنند. در عراق نيز، پس از آن حمايت هاي گسترده مالي، نظامي، سياسي که اين کشور را به قدرتي مخوف در منطقه تبديل کرد، نوبت دوران تخريب فرا رسيد و وقوع سه جنگ اين کشور را از پا درآورد. اينک نوبت به بازسازي کشور عراق رسيده است و قدرت هاي غربي بر سر چگونگي و تقسيم سهم چانه مي زنند. در اين شرايط آيا مي توانيم از استقلال دم بزنيم؟ همان بهتر که بهانه اي به دست قدرت هاي بزرگ ندهيم. مردم سالاري آيا وقوع جنگ و حمله ي آمريکا به ايران ناگزير است و نمي توان از آن جلوگيري کرد؟ اين به سه عامل اصلي و دو عامل فرعي بستگي دارد که به ترتيب عبارت اند از: 1) موضع حاکمان ايران دولت ايران و رهبران کشور در حال حاضر اين اختيار را دارند که در برخورد با آمريکا رويه خصمانه گذشته را ادامه داده اين ابرقدرت را به دخالت نظامي در ايران تشويق کنند تا کشور ما هم به سرنوشت عراق و افغانستان دچار شود. از طرف ديگر، آنها راه سازش را هم مي توانند در پيش بگيرند و از اين طريق (احتمالاً) جلوي جنگ را بگيرند. 2) شرايط عيني و ذهني مردم ايران در صورتي که يک نظام مردم سالار واقعي در کشور وجود مي داشت، مردم ايران احساس تعلق خاطر نيرومندي در قبال ميهن خود و براي حفظ وضعيت موجود پيدا مي‌کردند. در آن صورت، همبستگي و يکپارچگي ملي به يک عامل بازدارنده در برابر مداخله نظامي خارجي تبديل مي شد. 3) موضع دولت آمريکا دولت آمريکا خودسرانه و تنها نظر به منافع خود تصميم مي گيرد. بايد ديد که آيا در شرايط فعلي تمايل آن را دارد که به ايران حمله کند يا نه (توان آن را مي دانيم که دارد). 4) فشار ساير دولت ها: اروپا، روسيه، چين ...و سازمان ملل متحد. اين دولت ها نيز در درجه اول منافع خود را در نظر مي گيرند و ترجيح مي دهند در کنار کشوري باشند که با آنها روابط دوستانه، پايدار و سودآور برقرار کرده است. بايد ديد کدام کفه ترازو در جهت منافع آنها سنگيني مي کند. 5) جنبش جهاني ضد جنگ اين جريان في نفسه ضد جنگ است. اما شدت و ضعف و جهت گيري آن، تحت تاثير تبليغات هوشمندانه رسانه ها و دولت ها، ممکن است از مسير صحيح خود منحرف شود. از عوامل پنجگانه ي ياد شده، مهم ترين عامل همانا وجدان اجتماعي مردم ايران است و مردم تنها در يک شرايط دموکراتيک مي توانند به مقابله با جنگ افروزان خارجي برخيزند. نظام دموکراتيک، علاوه بر ايجاد همبستگي بين مردم، هر گونه بهانه اي را از مهاجمان خارجي سلب مي کند، رهبران بيگانه ستيز (واقعي يا کاذب) را از ارتکاب اعمال تحريک آميز باز مي دارد، حمايت ديگر دولت ها را به نفع کشور مورد تهديد جلب مي کند و در يک حرکت جهاني گسترده، قدرت هاي بزرگ را بر سر جاي خود مي نشاند. پس پيش به سوي دموکراسي! پايان نگارش بخش ۲ : جمعه ۲۹ فروردين ۱۳۸۲