پنجشنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۱

پارادوکسي به نام رضا پهلوي (قابل توجه مشروطه طلبان) در نظام پادشاهي مشروطه : • شاه سلطنت مي کند نه حکومت. • شاه در سياست گزاري ها و تصميم گيري هاي کلان کشور دخالت نمي کند. • شاه در امور مربوط به دولت از هرگونه مسئوليتي مبرا و در نتيجه غير پاسخگوست. • شاه رهبري هيچ حزب سياسي را بر عهده ندارد و از ارايه ي هر گونه رهنمود راهبردي يا ايدئولوژيک خودداري مي کند • شاه نقش تشريفاتي دارد... شاهزاده رضا پهلوي : • فردي تحصيل کرده، روشنفکر و دموکرات منش است • فعال سياسي است، با حکومت خودکامه ولايت فقيه مخالف است، براي نابودي آن دست به سازمان دهي مي زند و به اين منظور از طريق دفتر خود با نيروهاي و شخصيت هاي مختلف سياسي ايراني و خارج هماهنگي مي کند • به برابري حقوق زن و مرد و پيروان کليه اديان و انديشه‌ها اعتقاد دارد • انتخابات آزاد و حق مردم در تعيين سرنوشت خود را پذيرفته و آن را تبليغ مي کند • جدايي دين از دولت و لاييسيته را در سر لوحه اهداف خود قرار داده است • شعار «فقط» اتحاد با همه ي نيروهاي اپوزيسيون را سر مي دهد • خود را تابع راي مردم دانسته و بر تصميم آنها در هم زمينه اي کرنش خواهد کرد • اگر مردم به او راي دادند سلطنت را مي پذيرد و در غير اين صورت ادعايي بر تخت و تاج نخواهد داشت در صورتي که شاهزاده رضا پهلوي در رفراندومي که مورد تقاصاي وي و مشروطه خواهان است راي اکثريت مردم را به دست بياورد: • مردم به رهبر فرزانه اي راي داده اند که در پيروزي جنبش آزادي خواهانه آنها عليه ديکتاتوري فقها نقش فعال و موثري ايفا کرده است و با درايت و مديريت هوشمندانه اي که دارد در پيشاپيش آنها راه و رسم ساختمان نظامي مردم سالار و مدرن را در پيش خواهد گرفت • با برقرار شدن نظام پادشاهي مشروطه، مردم از شاه جديد (رضا شاه دوم) انتظار خواهند داشت با وفاداري به اصول مشروطيت از دخالت در سياست و اعمال نظر در امور حکومتي خودداري کند و دست دولت و نمايندگان مردم را در تعيين آينده کشور باز بگذارد به اين ترتيب شاهزاده رضا پهلوي، اگر صلاحيت ايشان را به عنوان يک رهبر سياسي دموکرات و دلسوز به حال ملت مي پذيريم، در يک برهه ي سرنوشت ساز مجبور خواهد شد بين دو نقش متضاد يکي را انتخاب کند: 1) ايفاي تقش يک رهبر سياسي مانند نقشي که تمام رهبران در جنبش هاي سياسي و احزاب و سازمان ها در تمام جهان بازي مي کنند، نظريه پردازي، تعيين و تدوين سياست هاي راهبردي، کار تشکيلاتي، مبارزه با جريان هاي رقيب، هدايت نيروهاي سياسي و مانند آن، همان طور که در حال حاضر به اين امر اشتغال دارند 2) ايفاي يک نقش تشريفاني، منفعل و بي طرفانه در قبال احزاب و جريانات سياسي کشور، عدم مداخله در کار دولت و اکتفا به رتق و فتق امور دربار و شرکت در مراسم و مجالس بي رنگ و بو و غير سياسي و استقبال از سفيران و نمايندگان کشور هاي مختلف بدون اتخاذ هرگونه تصميم و تنها بيان تعارفات معمول ديپلماتيک که ظلمي خواهد بود در حق يک شخصيت سياسي که در مبارزات فعلي و آتي خود عليه جمهوري اسلامي و ولايت فقيه شايستگي خود را به اثبات رسانده (يا خواهد رساند). تجربه تاريخي نشان داده است که : 1) سر سلسله ي کليه حکومت هاي پادشاهي – حتي مردمي ترين شان- بدون استثتا، با توجه به قابليت و استعداد بنيان گذاران اين دودمان ها،‌ با اقتدار تمام، نه تنها پادشاهي که حکومت کرده اند و خواست هاي فردي خود را با قاطعيت به پيش برده اند (در اينجا به درست و غلط بودنش کاري نداريم و تنها صورت ماجرا را دنبال مي کنيم). و پس از سپري شدن يک نسل (۲۴ سال) از سرنگوني سلطنت پهلوي و استقرار نظام جمهوري که برشي طولاني و به احتمال قريب به يقين دائمي در ترکيب نظام هاي سياسي حاکم بر تاريخ ايران پديد آورده،‌ شاهزاده رضا، در صورت موفقيت در رفراندوم و احياي پادشاهي، بايستي خود را سرسلسله جديدي از دودمان خود به حساب بياورد. 2) جنبش هاي مشروطه خواهي در نظام هاي سلطنتي (يعني جنبش هايي که خود نطفه ي جمهوري خواهي و انقراض دائمي دستگاه هاي پادشاهي هستند) معمولا مقارن نسل هاي دوم به بعد پادشاهان ظهور کرده اند و هدف شان هر چه محدود تر کردن اقتدار و اختيارات شاهان خودکامه و ظالم و گاه ضعيف النفس و خيانت کار بوده است، نه آوردن يا بازگرداندن آنها به قدرت. به اين نکته هم بايد توجه داشته باشيم که رسيدن به قدرت، به افزايش اقتدار نيروي مخالف حکومت نيازمند است و با محدوديت و مشروطيت چندان سازگاري ندارد. اين وضعيت نتاقض آميز تنها تا زماني مي تواند همچنان کج دار و مريز ادامه پيدا کند که تعيين حکومت جايگزين براي جمهوري اسلامي به مسأله حاد روز تبديل نشده باشد، اما سرانجام روزي تکليف بايد روشن شود و معلوم خواهد شد که آيا آقاي رضا پهلوي ترجيح مي دهد يک پادشاه غير مسئول و غير پاسخگوي مشروطه باشد و از فعاليت سياسي کناره گيري کند يا براي نقش و موقعيت سياسي خود ارزشي بيش از انفعال سياسي قائل خواهد بود. آقاي رضا پهلوي اگر قصد دارد با عزمي استوار در راهي که در پيش گرفته و تا انتهاي مسير منطقي آن همچنان گام بر دارد، يعني از سياست کناره گيري نکند و به مبارزاتش ادامه دهد، در برابر دو گزينه جديد قرار مي گيرد: 1) انصراف از سلطنت و پيوستن به صفوف جمهوري خواهان که در اين صورت هواداران وي نيز بايستي از حزب مشروطه به حزب جمهوري خواه تغيير نام دهند. سلطنت طلب هاي تندرو يا منفعل خواهند شد، يا به رضا پهلوي خواهند پيوست (جاي ترديد دارد)، يا عليه او تبليغ خواهند کرد («چه فرمان يزدان، چه فرمان شاه» فراموش مي شود و شاهزاده ي ديگري به عنوان بديل پيدا خواهد شد) 2) تلاش براي بر قراري سلطنت موروثي استبدادي و بي توجهي به نهادهاي انتخابي و آراي مردم، همان طور که در سنت تاريخي شاهنشاهي ايران هميشه وجود داشته است که در اين صورت دل هواداران «شاه اللهي» و شاه پرستان افراطي خود را شاد خواهد کرد و مشروطه طلبان را بدون پادشاه خواهد گذاشت، مگر آن که اينان هم شعارهاي آزادي خواهانه شان را به فراموشي سپرده مردم سالاري را فداي سلطنت نمايند و از خير مشروطه بگذرند. آقاي رضا پهلوي همان طور که در حال حاضر به عنوان يک شهروند صاحب حق در فعاليت هاي سياسي پيگيرانه شرکت مي کند و با شعارهاي مترقي و ايران دوستانه اش در تضعيف نظام واپس گرا و تاريک انديش فقها سهمي دارد، مجاز خواهد بود ميزان محبوبيت و مقبوليت خود را نزد مردم ايران در معرض قضاوت قرار داده از طريق انتخابات به محک بگذارد. ايشان مي توانند جدا از آزمون رفراندوم مورد تقاضاي شان که در صورت پيروزي در آن به انزواي و انفعال سياسي وي منتهي خواهد شد، در انتخابات رياست جمهوري شرکت کنند و بخت خود را به عنوان يک سياست مدار دموکرات بيازمايند. به گمان من شاهزاده ي رئيس جمهور، در مقايسه با شاه بي اختيار از اعتبار به مراتب والاتري برخوردار است؛ نسبت به پادشاه خودکامه و مردم ستيز که جاي خود دارد! ۱۳۸۱/۱۰/۲۵